نتایج جستجو برای عبارت :

تولد مامان

به نام اواز اون شب هایی که کلی با مامان حرف زدم ؛ بود.
امروز صبح رسیدم خونه و نهار رو پیش مامان جون بودم با حضور مهمون های ناخوانده ی ناخوشایند!
بعدازظهر دنبال کار های تولد و شب تولدم بود با چند روز تاخیر و البته تولد مهسا.
پارسال،فردای امروز رسیده بودم تهران ک دیدم مامان اینا اونجان و جشن گرفته بودیم و بررسی مسائل علمی میکردم بعدش تنهایی در شب!
امشب ک اومدیم خونه،بابا و محمد خوابیدن و من و مامان تو اتاق نشستیم و حرف زدیم.از خودم،مشکلاتم،دغدغه
می‌دونی جانِ مادر :* من همیشه روز تولدم رو دوست داشتم، از وقتی که یادم میاد و حتما اون قبل‌ترها که یادم نمیاد... این که روز تولد یک نفر دیگه رو هم اندازه خودم دوست داشته باشم از محالات است، مگر این که برایم تولد دوباره باشه...
تولد دو سالگی‌ات مبارک، جگرگوشه :* 
خرید تم تولد، تم تولد، تم تولد دخترانه، تم تولد زنانه ، تم تولد مردانه، تم تولد پسرانه، تم، تم جشن، تم پارتی، تم صورتی، تم مشکی، تم یلدا، تم آبی، تم قرمز، تم رزگلد، تم خفن، تم پارتی، تم تولد دختر، تم جشن تولد، تم صورتی سفید، تم آبی و سفید، تم نوزادی، تم خردسالی، تم کودک، تم زرد، تم جنگل، تم خرس
تولد مامان بود. همه‌چیز خوب پیش رفت. جمع‌مون جمع بود. آقاجان و مامان‌زهرا، خاله فرح و شوهرخاله محترم که پسرخاله مامان هستند، دایی مصطفی و همسر محترمه، رضا و همسر محترمه، مهدی و من و فاطمه‌زهرا و زینب و همسرِ عزیزم که تو گلِ مجلس مجبور شد بره جلسه (درمورد همین روزهای اخیر) 
ضمنا سوپرایز کامل اتفاق می‌افتاد اگر زهرا، عروسمون در گوش مامان تولدش رو تبریک نمی‌گفت! (ضدحال!) مامان اصلا نمی‌دونست که ما حواسمون بوده که تولدشه. ولی بازم نفهمید که م
تولد گل دختر، روز جمعه هفده بهمن برگزار شد..
با تم خرگوشی مامان ساز.. یه ریسه و سه تا بادکنک و کیک خرگوشی دست ساز ِِ بی بی اش.
با حضور عمه هاش و شب با خانواده خودم..
با مقداری حواشی..
امیدوارم دل کسی نشکسته باشه و کسی تو زحمت بی جا نیفتاده باشه..
من نیتم تماما خیر بود و واقعا توقع کادو نداشتم..
سعی کردم به ساده ترین شکل ممکن جشن بگیرم..
ولی خب به این نتیجه رسیدم که سال دیگه لااقل به اسم "تولد" برنامه ای نگیرم.. برای هیچ کدوم مون..
امسال چون اولین تولد دخت
خیلی یکهویی لباسمان را عوض کردیم، آهنگ گذاشتیم. چهار نفری رقصیدیم و کیک خوردیم.
مامان شمع را فوت کرد، خیلی نخندیدیدیم. از آن تولدهای رویایی که همه احساس بی نظیر و شادی دارند نبود. یک مهمانی کوچک. تولدک مامان.
مامان! بلد نیستم جمله های قشنگ قشنگ بگویم ولی...خیلی دوستت دارم. خیلی خوشحالم که خدا تصمیم گرفت تو را بسازد و همه لحظه های مهم زندگیم، از بد ها تا خوب ها، از گریه ها تا خنده ها، اریگاتو که هستی.
اگر تو نبودی، واقعا یک چیزی کم بود.
خوش حالم که
خلاصه از رمان ملینا : 
ملینا- مامان! مامان کجایی؟مامان- اینجام مامان جان، چی شده چرا جیغ میزنی؟ملینا- مامان قبول شدم تربیت معلم، بلاخره به آرزوم رسیدم خدایا شکرت. وای خیلی خوشحالم.مامان- الهی دورت بگردم مادر، خدارو شکر که قبول شدی دخترم. بذار زنگ بزنم به بابات خبر بدم خوشحالش کنم.ملینا- باید جشن بگیریم مامان، شما قول دادی.مامان- حتما، بیا، بیا بشین ناهارتو بخور منم زنگ بزنم به بابات بهش بگم.مامان رفت و منم یه لقمه بزرگ برا خودم گرفتم و با حرص ش
تولدت مبارک سولین بانو
الهی موفق ترین باشی و همیشه دلت شاد باشه:) بسی کنار مامان اینا بهت خوش بگذره:)
خوشبخت ترین بشی جانم:)
بیا شمع هارو فوت کن ، تا صدسال زنده باشی:)
دخترمون چون بنفش دوست دارن کیکمونم این رنگیه:)من نمیدونم چرا تو بنفش دوست داری شومارِ دومِ من؟!
تولد بازیه ، فرداهم تولد داریم ؛) دست و جیغ هوراا
دیروز ظهر تو شرکت وقتی داشتم با حرص و عصبانیت درباره‌ شوهرم مطلب میذاشتم زنگ زد و گفت عصری مامان می‌خواد واسه بابا تولد بگیره ساعت پنج میگیره ک کارگرشونم باشه آخه واسه باباش شکلات نذر کرده بوده کارگرشون 
گفتم جشن رو اگ آبجی بزرگه‌ت میگیره نمیام ،گفتش نه مامان داره جشن برگزار میکنه
پرسیدم یعنی کیک رو فاطی نمیپزه؟ گفتش نه مامان پول داده بخرن کیک 
رفتیم و کیک رو آبجی بزرگه‌ش خریده بود و مراسم، مراسم آبجیش بود .
با اینکه از اول میدونستم دروغ
سلام
امروز 11 اردیبهشت است و 6 روز دیگر سالروز ولادت طاهاست .
5 روز دیگه ماه مبارک رمضان آغاز می شه. یعنی تولد طاها دوم ماه رمضان است.
تصمیم گرفتیم ان شاءالله جشن تولد طاها و دعوتی افطاری ماه رمضانمان را همزمان برگزار نماییم. خانمم دوست داره کیک تولد را در خانه درست کند.
برای تزیین اتاق هم هنوز تصمیم قطعی نگرفتیم ولی بدون تزیین که نمی شه.
کادوهای تولد از طرف مامان و بابا هم خریداری کردیم اما الان نمیگم.
شنبه و یکشنبه که 14 و 15 ام است جلسه ای با مدیر
فردا اخرین روز ۲۲ سالگی عزیزمه.میخام همه اشو برا خودم waste کنم:)هیچ کدوم از تولدامو دوس نداشتم از ۱۸ سالگی به بعد،تولد ۱۸سالگیم دوستامو دعوت کردم خونمون ولی بزرگترین اشتباهم بود!حالم ازشون بهم میخوره،۱۹سالگی یادم نیس چی بود،۲۰سالگی(از نظر من مهم ترین تولد دو دهه زندگی) هیچکی تولد یادش نبود حتی خانواده م سه روز بعدش گفتن عههه تولدت بود،۲۱ سالگی هم شب مامانم گفت تولدت مبارک،پارسال هم پدرم کادوی تولد هارد برام گرفت چیزی ک نیاز همه خانواده بود
چند وقت قبل مامان یکی از بچه‌ها تو گروه مامانا بچه‌ها رو برای تولد پسرش دعوت کرد و منم اصلا فکر نمی کردم که به خاطر اصول و قواعدم بتونم بذارم پسرک تو جشنشون شرکت کنه!
ولی خب وقتی فکرهامو کردم به این نتیجه رسیدم که خوبه بذارم این تجربه رو تو زندگی کودکیش داشته باشه. :)
و طبیعتا نمیشد اجازه بدم بدون بررسی‌های لازم و شناخت من بره خونه کسی.
لذا سوالات اولیه رو پیامکی از مامان بچه پرسیدم و وقتی جوابهای مناسبی گرفتم گفتم منم چند دقیقه‌ای میام تو مج
جمعه شب مورخ 11 بهمن ماه 1398 خونه باجناقم ( حسین آقا ) دعوت بودیم . باجناقم یک دعوتی همینجوری واسه دورهم بودن گرفته بود و خواهر و برادرهای خانمم به همراه مامان بابای خانمم دعوت بودن . همه باهم کوچیک و بزرگ 33 نفر بودیم . خانمم مثل دو شب دیگه یعنی 13 بهمن ماه تولد 26 سالگی اش بود . شب قبل از دعوتی به من گفت بریم کیک تولد سفارش بدیم که فردا شب همه دور هم هستیم تولد بگیرم و کیک بخوریم .اول که غُرغُر کردم و بعد کم کم راضی شدم و کیک سفارش دادیم . 
یک کیک خوشکل ب
برای آن که بتوان کمی ، حتی شده کمی زندگی کرد ، باید دو بار متولد شویم !ابتدا تولد جسممان است و سپس تولد روحمان.هر دو تولد مانند کنده‌شدن می‌مانند ؛تولد اول بدن را به این دنیا می‌کشاند و تولد دوم ، روح را به آسمان پرواز می‌دهد ...تولد دوم من زمانی بود که تو را ملاقات کردم ! کریستین بوبن فراتر از بودن.#دلتنگی#دستم_را_رها_نکن#لبیک_یا_حسین#لبیک_یا_اباالفضل#حب_الحسین_یجمعناعشق یعنی به تو رسیدن...یعنی نفس کشیدن، تو خاک سرزمینت...
 تولد مامان امسال، شب که برمیگشتم خونه کیک خریدم با بابا خوردیم.
فرداش از مدرسه تماس گرفتم گفتم درچه حالی آقا رضا؟ گفت چای و کیک میخورم. عصرش مرد!
امروز تولد باباست و من نمیدونم چیکار کنم...
دوست داشتن هم لذت داره هم درد...تولدت مبارک آقا رضای خوبم.
کاش میشد ازت خواهش کنم از طرف من مامان رو بغل کنی ببوسی.
بابا یادته میگفتی آدم حتی اگر کوچه پشتی هم رفته باشه دوست داره وقتی برمیگرده خونه، زنگ بزنه و زود در رو براش باز کنن بیان استقبالش که متوجه بشه
دیشب یکی از همکارا گذاشته بود : "بازگشت از تور رایگان کره شمالی" :) دقیقا.دقیقا حس منم همین بود.
 
- واقعا دلم میخواد هر جا برم برای زندگی به جز اینجا:| دیگه تحمل سخت تر شدن روزبه روز زندگی رو ندارم :( به دخترا می گفتم چقدر دلم میخواد مثلا تو اروپا به دنیا اومده بودم آرام میگه کاش منم روسیه به دنیا اومده بودم.گفتم چرا روسیه؟! گفت از جام جهانی تا حالا همش دلم میخواد برم روسیه. :)
 
- دیروز مثل جمعه های دیگه می خواستیم بریم روستا که مامان گفت اعلام کردن
سنگ ماه تولد و رنگ زنده آن بهترین راه برای ارتباط گرفتن با ماه ایست که در آن متولد شده اید.از همین رو سنگ های ماه تولد یکی از محبوب ترین هدیه ها برای خود و کسانی که دوستشان دارید محسوب می شوند.بازار خرید این نوع سنگ ها این روزها حسابی داغ است.در این مطلب قصد داریم شما را با انواع سنگ های ماه های مختلف سال آشنا سازیم.
سنگ تولد چیست؟
سنگ تولد سنگی است قیمتی یا نیمه قیمتی که با توجه به ویژگی های ماه تولد فرد مناسبترین رنگ و خواص را دارد.اگر عجله دار
هوالرئوف الرحیم
یه دونه کیک 6 نفره خریدیم مثل هر سال رفتیم خونه مامان تولدشونو تبریک بگیم.
جلو در که رسیدیم دیدیم نفر شماره ی یک هم اونجاست. قیافه مو برای رضا کج و راست کردم و رضا گفت عیب نداره بیا حالا.
رفتیم تو و دوساعتی طول کشید تا چایی حاضر شد و تولد تولد. اون گذشت رسیدیم به بخش برش کیک. من به امید یه برش گنده ی کیک رفته بودم. حتی قهوه هم با خودم برده بود. یه برش چیپسی و نازک بهم کیک دادن در حد 3 تا چنگال. :(  بعد که به تکه های آخر کیک امید بسته بود
مامان تنها کسیه که با دلش نگرانته. همون که به خاطرش خیلی کارها رو انجام نمی دی چون می دونی حتی اگه هیچی ندونه همه چی رو می فهمه (با دلش) و تو دلت نمیخواد ناامیدش کنی. نمیخوای تصویر معصومی که از تو داره خراب کنی. دوست داری اون یه نفر که با دلش نگاهت می کنه فکر کنه تو هنوز خوبی!
مامان بودن فقط برای کسی که ما رو به دنیا آورده نیست یا حتی برای همه زن هایی که بچه به دنیا آوردن هم نیست. حتی فقط برای زن ها نیست. مامان بودن خودش یه مفهومه. یه مامان همیشه به ب
مامان:علی بیدار شووو
علی:مامان من خوابم میاد،جان هرکی دوست داری ولم کن.
مامان:علی اگه مدرسه نری بی سواد می شی.
علی :مامان جان تا الان هفت کلاس درس خوندم هیچی نشدم،هفتا دیگه ام بخونم بازم هیچی نمی شم.
مامان:علی پاشو برو مدرسه وگر نه از بازی خبری نیست.
علی:خب مامان ،الان فکر کن من برم مدرسه،دوباره باید معلمان غمگین،ناظم عصبانی را تحمل کنم.
مامان:این حرف هارو نگو خوبیت نداره!
علی:آخه من  هفت صبح از خونه بیرون می رم که هیچ باید تو این سرما با آب سرد
ما دخترمون رو یکساله کلاس ورزشی ثبت نام کردیم اول مهر بود خانومهای بزرگتر کلاس به بچه های ما گفتن میخوان برای مربیشون جشن تولد بگیرن نفری ۱۰۰هزار تومن بیارید تا هم ساندویچ و هم کیک بگیرن هم هدیه برای مربی ما شرکت کردیم . امروز دوباره پیام دادن میخوان برای مامان مربی هم جشن تولد بگیرن مامان مربی هم تو کلاس هست همیشه و گفتن نفری صد هزار تومن بیارید . من این دفعه رو نتونستم شرکت کنم خودم که نداشتم اگه به همسرم هم میگفتم میگفت دیگه نمیخواد دخترم
بسم الله الرحمن الرحیم
دور زندگی می کنیم، از همه ی خانواده
دیشب وقتی پدربزرگ و مامان جون و خاله هات داشتن با دخترک خداحافظی می کردن.
می گفت منم میخوام بیام گچساران
بهش می گفتن مامان نمیاد ها!
می گفت چرا میاد
شب که توی گهواره تکونش می ئادم باهام اتمام حجت می کرد که من فردا می خوام با پدر بزرگ و مامان جون و مامان ع برم گچساران
صبح بعد از نماز صبح راه افتادن همه و رفتن
دخترک توی گهواره خواااب...
چقدر ئل مامان جون و پدربزرگ نرفته براش تنگ شده بود
چقد
بسم الله الرحمن الرحیم
دور زندگی می کنیم، از همه ی خانواده
دیشب وقتی پدربزرگ و مامان جون و خاله هات داشتن با دخترک خداحافظی می کردن.
می گفت منم میخوام بیام گچساران
بهش می گفتن مامان نمیاد ها!
می گفت چرا میاد
شب که توی گهواره تکونش می ئادم باهام اتمام حجت می کرد که من فردا می خوام با پدر بزرگ و مامان جون و مامان ع برم گچساران
صبح بعد از نماز صبح راه افتادن همه و رفتن
دخترک توی گهواره خواااب...
چقدر ئل مامان جون و پدربزرگ نرفته براش تنگ شده بود
چقد
برگزاری جشن تولد یکی از آداب و رسوم قدیم ایرانیان بوده است . محل برگزاری تولد مهم نیست که در خانه باشد یا قصد برپایی تولدی مجلل را داشته باشید شما عزیزان با انتخاب یک خدمات مجالس مناسب می توانید جشن تولدی متفاوت را تجربه کنید .
همانطور که می دانید جشن تولد بزرگسالان با جشن تولد کودکان فرق دارد . امروزه بسیاری از افراد برگزاری مراسمات خود را به موسسات خدمات مجالس می سپارند . 
برگزاری جشن تولد برای بزرگسالان باید متناسب با سن و سال آن ها برگزار
نفس مامان 
نهم مهر یاداور حضور پربرکت وسراسر عشق تو نازنینم در زندگیم هست .معمولا هرسال زادروزتولدت رو خانه مامان جون می گرفتیم ولی امسال به تقاضای خودت در جمع دوستان وهم بازیهایت تو خانه خودمان گرفتیم یه تولد خودمانی ودوستانه با کوچولوهای مهربونی که همشون مثل خودت شیرین بودن .شب زیبایی بود وشور واشتیاق تو هم نگفتنی ...
خوشحالم که یک سال بزرگتر شدی ...
انشاء الله که سالهای سال شاهد جشن پرشکوه بزرگ شدنت باشم 
بخند دردانه من که خنده های تو شادی
بابابزرگم به موهام نگاه کرد و گفت جای دستهای دخترم رو هنوز روش می بینم...موهام رو توی دستش گرفت و گریه کرد.
من اغلب شبها روی کاناپه ولو بودم و سرم روی پای مامان بود کتاب میخوندم؛ اینستا چک میکردم و مامان هم یا قرآن و کتاب میخوند یا تلویزیون میدید یا سرگرم گوشیش بود . بعد از مامان دیگه روی کاناپه نخوابیدم جز یک شب که از چهلم بابا اومدیم و سرم روی پای سعید بود خوابیده بودم. تا دستش رو برد لای موهام از خواب پریدم چون بوی مامان لحظه ای مشامم رو پر کر
مامان میدونی تو لجباز ترین و خرف گوش نکن ترین دختر دنیا رو داری
اما همین دختر لجباز تنها جای امن دنیا براش همین آغوش توعه تنها جایی که بدون قضاوت اطرافیان با ارامش گریه میکنه ، میخنده..
مامان اما تو بهترینی همیشه بودی شاید خیلی لفظی بهم محبت نکنیم انا تو با رفتارات نشانم دادی چقدر عاشقمی ..
مامان خیییلییی دوست دادم❤
امروز از مامان یه عکس خوشگل گرفتم خیلی خوب شد شاید گذاشتمش بک گراند گوشیم. 
تو فکرم بود از مامان بیشتر بنویسم.
آرامشش از پختگیشه و دلم میخواد درس بگیرم ازش.
من کپی مامانم هستم از نظر قیافه.
دلم میخواد اخلاقمم شبیهش باشه.
مامان از بچگی میگفت که من دین و ایمانشم کاش بتونم ثابت کنم اونم دین و ایمان منه. 
امروز صبح پاشدم که برم پیاده روی. ولی زیاد آشنا نبودم که کجا برم. دیگه با ماشین رفتیم با مامان بچه ها رو رسوندیم مدرسه. ازونور اومدیم نونوایی رو نشونم داد مامان، نون خریدیم. من اومدم خونه، باز مامان رفت بابا رو رسوند سرکار. از فردا دیگه خودم میتونم برم نون بخرم و مسیر پیاده روی هم خوبه. 
 
 
 
  می‌دونستم همسرم از قبل خیلی برنامه ها داشت و بخاطر مهیا نشدن شرایط مالی‌ نمی‌تونه کاری بکنه، ولی خب من هرچقدر هم که درکش می‌کردم و تو دلم بهش حق می‌دادم، چون اولین تولدم بود که‌ کنارش بودم، دلم نمی‌خواست ساده و بی هیچ هدیه ای باشه. اما خب کم کم فهمیدم اتفاق خاصی در انتظارم نیست، برای همین به خانواده گفتم کادو نمی‌خوام و به همسرمم نه چیزی گفتم و نه ذوق و شوقی از خودم نشون دادم. با این وجود تولد امسالم، برام به یاد موندنی شد. دور هم جم
تولد گرفتم برای علی. با هشتاد و شیش تا شمع و ده تا کادو. با کیک و کاپ کیک و هزار جور خوراکی. با آهنگهای عاشقانه و رقص دو نفره. یه تولد دوتایی مفصل. تا همیشه خاطره ش میمونه..
نمیتونم زیاد ازش بنویسم. چون مدت هاست راحت نخوابیدم. مامان با یک درد شدید قلب اومد مشهد و من سه چار روز گذشته رو از این بیمارستان به اون درمانگاه و ازمایشگاه بودم. فقط خداروشکر که تو این سه روز استادم اونقدر پیگیر و همراه بود که بی نیاز بودم از سر روی شونه یه دوست گذاشتن. مامان خ
در ساعت ۱۰ شب پنجشنبه، لیست مخاطب های موبایلم را سه بار بالا پایین کردم و هیچکس را نداشتم تا با او حرف بزنم.بعد یک عکس از گالری ام را انتخاب کردم.حرف هایم را پایینش کپشن کردم و خواستم اینطوری حرف هایم را زده باشم،اما آن کپشن هرگز منتشر نشد چرا که در لحظه ی آخر یادم افتاد مامان را با این حرف ها ناراحت می کنم و مامان در شهر دیگری ست و مامان بغض می کند و مامان دلش می گیرد و می لرزد و فشارش بالا می رود...از مامان که بگذرم باقی فالوورهایم را هم از یاد گ
وسط سوز سرما و باران ایستادیم تا اتوبوس بیاید، هوا آن‌قدر سرد است که شب چله‌ی تهران، یه لبخند کجکی می‌چسبانم روی صورتم و بی‌هوا می‌گویم: لیلی داره بهار میادها، عید نوروز :) یک طور عمیقی نگاهم می‌کند انگار که بخواهد یک پرونده‌ای را از آرشیو مغزش بکشد بیرون و کمی بعد با هیجان می‌گوید: آخ جون عید، آخ جون عید! بعد عمو نوروز میاد مثل سانتا* به ما کادو میده! می‌گویم: آره مامان جانم، تازه می‌خواهیم برویم مقدمات سفره هفت سین را آماده کنیم، سبزه د
تولد!!!
نمی تونستم تا مدت ها این اتفاق رو درک کنم!!
اما اتفاقه قشنگیه، خییییلی، توی این اتفاق، عاشق خدا میشی
تولد یه انسان، خیییلی قشنگه .. 
وقتی قدر این تولد رو بدونی، توی دنیا فقط عاشق خدا میشی ..
 
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
 
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست
 
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
 
خدایا در خودم، هر روز تولدی و تولدی و تولدی از تو می خو
هوالرئوف الرحیم
امروز تولد رضا بود ولی از ترس بانکها دیروز که از راه رسید براش جشن گرفتم.
رضا همیشه تولد دو نفره دوست داشت ولی من همش براش تولد جمعی می گرفتم. 
امسال ولی به هیچ کس نگفتم. حتی به رضوان. یواشکی رفتم یه کیک سیبیل خریدم و اومدم و در حال تزئین اتاق بودم که رضوان دوزاریش افتاد و زد تو خال و متعجب بودم.
هیچی دیگه لباسهامون رو عوض کردیم سشوارم کشیدیم و حاضر اماده.
دوربینم گذاشتم رو سه پایه و از سورپرایز فیلم گرفتم.
کل کلش نیم ساعت هم نشد.
از وقتی مادر شدم، فکر می‌کنم تولد هر کسی رو باید به مادرش تبریک گفت و سال‌روز مادر شدنش رو جشن گرفت: مامان گلم ممنون که ۲۵ سال پیش، منو به دنیا آوردی، ممنون بابت همه‌ی زحمات بی منتت و ممنون بابت عشق بی حد و اندازه ات... امروز بیشتر از قبل میفهممت، بیشتر از قبل، دوستت دارم :) بازنشر از roozayerangi
پ.ن: با توجه به اینکه آقایون همیشه درمورد انتخاب هدیه ذهنشون قفل میکنه، هدیه روز زن پیشنهاد بدهید(از 100 تومن تا 3 م تومن به قدر وسع دوستان)
پ.ن: روز مادر مبارک
پدر و مادر پدرم در قید حیات نبودند. مامان هروقت میرفت خونه مامان بزرگم دو سه روز بمونه بابا به من میگفت مامانت که نیست بچه یتیمم.
بابا اهل ابراز احساسات کلامی و پرحرفی نبود اما با هیچ کس هم اندازه مامان حرف نمیزد. بزرگ تر شدم و فهمیدم آدم برای کسی که دوستش داره همیشه حرف داره. 
سرخ و سفید و تپلممامان می گه مثل گلم
شیرین زبونی می کنمبابام می گه که بلبلم
وقتی که دامن می پوشممامان می گه عروسکم
ادابازی درمی آرمبابام می گه بانمکم
من نه گلم نه بلبلممن آدمم مثل شمام
شکل خودم رو می کشمکنار مامان و بابام
شاعر: شکوه قاسم نیا
 
سرخ و سفید و تپلم 
می‌گویند که هیچ اتفاقی نیست که در همه انسان‌ها احساس مشترکی ایجاد کند، حتی تولد یا مرگ برای بعضی‌ها احساس شادی و شعف و در دیگران غم و اندوه و سوگواری است... یکی از راه‌های دیدن دنیا از دریچه چشم کودک یادآوری خاطرات کودکی ما است که این روزها که به مدد شبه چهارپایه‌ای که لیلی از یکی سطل‌ها برای خودش ساخته است و کمتر جایی در خانه دور از دسترس می‌نماید، بیشتر به چشم می‌آید.
این که خاطرات خوش و هیجان انگیز کودکی‌ام از کشوی اول دراور اتاق ماما
دلیل زندگیم روزت مبارک 
و پیشاپیش تولدت مبارررررررررک
 
چند سال پیش روز مادر با تولد مامان جون مصادف شده بود و دایی ومحبا سرزده آمدن خونه ما،فوق العاده خوش گذشت و جای دوستان سبز......شد آخرین بار که دور هم جمع شدیم...
امشب یادم آمد و همراهش خندیدم و هم گریستم،عجب شبی بود
میگم: مامان!
بله؟
پس‌فردا کلم‌پلو درست کنیم.
_
مامان!
بله؟
هر سوالی دارین می‌تونین از گوگل بپرسین.
_
مامان!
بله؟
باید خونه رو رنگ کنیم. دیوارا خیلی بد شدن.
_
مامان!
_
مامان!
_
ماااااماااان!
بلهههه؟
کی گفته نباید واسه آبگوشت پیازداغ درست کرد؟ کی گفته با پیاز خام خوشمزه‌تر میشه؟
_
مامان!
بله؟
صدای چی بود؟
_
مامان!
عهههه! چیه انقد مامان مامان مامان مامان می‌کنی؟
چرا همیشه ماه رمضون نیست؟ آشپزیش راحته، ظرف شستنش راحته، خوابش راحته، فقط بعدازظهرهاش
《تولد هر کس که بود مبارک》قربونش برم...شفیعه نقاشی کرده و زیرش اینو نوشته و چسبونده به دیوار!!معمولا تو تولدا نقاشی میکشه و زیرش مینویسه مثلا: تولد پدر مبارک، تولد مادر مبارک، و به دیوار میزنه.بابا! میدانیم تولدته یه کم صبر... کم حواس شدیم نه دیگه اینقدر خخخخ 
مامان : هانیه حالش بد
بابا: چطور؟
مامان: تب کرده ... پاهاشم یخ :(
یهو دیدم بابا اومده تو اتاق 
پاهامو از توی پتو  پیدا کرد همچی فشار داد که نزدیک بود قطعش کنه :/
اومدم بگم اخ دردم گرفت یهو دیدم با پشت دست خوابوند تو پیشونیم:| 
خو پدر من ، لمس هم کنی میتونی دما رو متوجه بشی چرا بزن بزن راه انداختی :|
در نهایت نتیجه معاینه رو  به این ترتیب به مادر اعلام کردن :
به خواهرش زنگ بزن بگو تنها وارث خونواده اونه 
بابا :
مامان:
من:
باز هم من :
 تولد چیست؟ تولد زندگی دوباره است.
 امروز تولد بهترین کس زندگیمه ،امروز تولد همسرمه ،امسال تولد همسرم با تولد امام جوادالائمه علیه السلام یکی شده بود، و مااز این اتفاق هر دومون خیلی خوشحال شدیم .
انشالله که همسر خوبم همیشه در همه مراحل زندگیشون موفق و موید باشند و انشاالله جز یارانه خاصه امام زمان باشند .
براشون آرزوی عاقبت به خیری وشهادت میکنم .
انشاالله که سایشون همیشه بالای سر من و بچه هام باشه انشالله ۱۲۰ ساله بشین همسر عزیزم.
مامان دیشب خواب خیلی بدی دیدم. خواب دیدم مامانِ آدرین میگه آدرین ایدز گرفته. انگار از مادرش به صورت ارثی گرفته بود. وای مامان انقدر گریه کردم. انقدر گریه کردم. مامان من با اینکه هنور بچه ام، ولی گریه کردن بخاطر عشق را می فهمم. مامان تو هیچوقت بخاطر عشق گریه کردی؟
 
 
آدرین: نام ‌کوچک پسر گربه ای در کارتون دختر کفشدوزکی است.
مامان، دیشب خواب خیلی بدی دیدم. خواب دیدم مامانِ آدرین میگه: آدرین ایدز گرفته. انگار از مادرش به صورت ارثی گرفته بود. وای مامان انقدر گریه کردم. انقدر گریه کردم. مامان، من با اینکه هنور بچه ام، ولی گریه کردن بخاطر عشق را می فهمم. مامان، تو هیچوقت بخاطر عشق گریه کردی؟
 
 
آدرین: نام ‌کوچک پسر گربه ای در کارتون دختر کفشدوزکی است.
می دونم که قبلا از زهرا نوشتم 
و از اینکه حس می کنم سرنوشتم مثل اون خواهد بود 
یهو یاد برادرشوهر محبوبه افتادم 
که محبوبه برام در نظرگرفت 
من موافقت کردم 
با مامان تو دعوا بودم! مثل همیشه
زنگ زدن 
مامان بردلشت 
پسره ۲۸ ساله مطلقه و مکانیک بود 
مامانم گفت به دختر ما نمیخوره چون کوچیکتره 
و قطع کرد 
فکر می کنم ۳۰ ساله بودم اون موقع 
محبوبه مودبانه ناراحت شد 
بعدها مادربزرگ بستری شد 
مامان کنارش بود 
محبوبه شیفت بود 
نرفته بود پیش مامان 
ماما
نمیدونم چرا تولد گرفتن برای پاشا ایتهمه برای من دردسر و پشت سرم حرف درست میکنه
پارسال که میخواستیم تولد بگیریم خیلی تحت فشار مالی بودیم و به اصرار خانواده م و خب دل خودم و همسری به زور ی تولد گرفتیم
موقع دعوت مهمانها،همسری گفت مامانمم خبر کن
گفتم خب اون بنده خدا چجوری بیاد
گفت خب داداشمم دعوت کن
گفتم خب ما امکانات پذیرایی مهمون رو نداریم
گفت خب یجوری بگو که نیان
گفتم ینی چی آخه مگه مریضم که ملت رو سرکار بزارم
 
از قضا زنگ زدم و یادم نیست چی گف
قسمتی از رمان
عسل ازروی پله ها سرخوردم باخنده که صدای مامان با تشر-دخترمگه پانداری؟نرده رو داغون کردیغش غش خندیدم وپریدم و تو آخرین لحظه با خنده گفتم :-بانو گیر نده چطور شد مگهحرفی نشنیدم سمت آشپزخونه رفتم مامان کنار خدمت کار «شوکت»ایستاده بود ونظاره گار کارش بودجلو رفتم ولپ مامانیمو یه ماچ خیس گنده کردم ودر حالی کهلپشو میکشیدم باخنده گفتم :-فدای مامان خوشگلم برم من«مامان انصافا زن زیبایی بود با اینکه پنجاه سال داشت اما هنوز رد پای زیبایی
این روزها تزیین کیک تولد اهمیت زیادی پیدا کرده است. اغلب مهمانی‌های تولد، تم‌های مختلفی دارند و تزیین کیک تولد معمولا منطبق با نوع تم جشن در نظر گرفته می‌شود. کوکی‌ها و کاپ کیک‌های طراحی شده بر اساس مدل کیک هم مهمانانِ تازه جشن‌های تولد هستند که به میزهای پذیرایی شما رنگ و بوی ویژه‌ای می‌دهند.
کیک‌های فوندانتی و خامه‌ای موجود در بازار بسیار زیبا و متنوع هستند. قنادی‌های خوب و حرفه‌ای مثل قنادی ناتلی، هر مدل کیکی که در ذهن دارید ر
دانلود آهنگ به مناسبت جشن تولد
دانلود اهنگ شاد تولد برای رقص
اهنگ جشن تولد فاطمه
اهنگ جشن تولدم شده دوباره

دانلود آهنگ عزیز من گل من تولدت مبارک با کیفیت
آهنگ تولد مذهبی
آهنگ تولدت مبارک بزرگسال
دانلود اهنگ تولد برای خواهر شاد
همون لحظه که گفتی "الاه اکبر" عاشقت شدم! واسه‌م فرقی نمی‌کرد انتحاری باشی یا یه جوونِ کلّه‌خر که مسخره‌بازیش گل کرده. چون شجاع بودی عاشقت شدم. مامان همیشه می‌گفت "دختر نباید عاشق بشه!" اما من حرفشُ قبول نداشتم. مامان وقتی مُرد، بابا واسه تشییع جنازه‌ش نیومد، چون بابا شلوارش دوتا شده بود! حقیقت اینه که مامان عاشقِ بابا نبود و طبق قانون سوم نیوتون بابا هم عاشق مامان نبود.راستی کِی از زندان آزاد می‌شی؟ اگه آزاد شدی خبر بده. منتظرتم پسر شجاع،
سلام
یه تولد دیگه در راهه...
و من باز عازم مهمانی تولد هستم...
اینبار هم یه تجربه ی جدید در راهه...
همسفری با خانواده و در نقش خاله...
و بعد زیارتِ تولد، ایرانگردی تابستانه.
هیجان زده ام مثل همیشه....
الهی شکر
دارم میام پیشت امام رضا جانم
روز جمعه مامان با دوستاش قرار داشت
من قول داده بودم در اولین فرصت با مامان و دوستاش برم بیرون
روز جمعه صبح که مامان از بیرون برگشت
حرف بیرون رفتن شد و منم دیدم چند روز تعطیلیه و بهتره ی بیرون برم
قرار کجا بود؟؟ خوب مشخصه عمارت دهدشتی!
به یکی از دوستای مامان میگم تو رو خدا جای قرار ها رو عوض کنید:)))))))
من عمارت رو دوست دارم
ولی خوب خیلی تکراری شده
ادامه مطلب
 
میدانین که من عاشق سینه چاک مامان ها  هستم ! بخصوص مامان های مهربون و البته مادربزرگان عزیز !
حالا چه مامان  خودم باشد چه مامان‌دوستان عزیزم و حتی مامان  عروس های خونه مون !
فرقی نمیکند مامان های خوب از هزار فرسنگی/ فرسخی دوست داشتنی و مهربان هستند !
آمدم بگویم از بین همه مامان های دوست داشتنی که دوست دارم حالش همه ایام خوب باشه و سالم و سرحال باشد !
مامان ۲۲ فوریه عزیز است که واقعا برام خیلی  عزیززز و دوست داشتنی است !
آمدم بگویم میشود برای د
هوالرئوف الرحیم
بعد از تولد نگذاشتیم مامان جون برن خونه شون.
امروز عصر فامیل چندتایی برای دیدنم قرار گذاشتن و ما بعد از رفتن به دکتر و خاطر جمعی از سلامت دخترک (که باید یه اسمی برای اینجا براش پیدا کنم ) از لحاظ زردی و بقیه ی لحاظ، پذیراشون بودیم.
یهو. حال مامانجون عوض شد.
لرز کردن. سفید شدن. و ... فشارشون 20. 
اورژانس و فقط خداروشکر می کردیم همه بودن. وگرنه با آبقند کاروخراب می کردیم.
رفتن بیمارستان و تا این لحظه از شب که برنامه شون مشخص نشده. ساعت 2
به نام او...
فردا برای بار هزارم برمیگردم تهران و امشب باز انگار اخرین شبی عه که تو خونم!
با اینکه تا دیروز هم دلم میخواست برم تهران؛حالا انگار دلم میخواد ساعت ها دیرتر بگذرن زمان کش بیاد تا میتونه...
مامان که غصه میخوره دلم میریزه...یا حتی بابا وقتی هی تکرار میکنه که داری میری دیگه هاا...
دلم میگیره از نبودن خودم!
زندگی نامرد ترین چیزه
یه چیزیو بهت میده و بهش عادت میکنی و مجبوری واسه بهتر شدنش ازش دور بشی و سختی بکشی و...
فردا این ساعت ها تنهام...
هم
در این پست زیباترین کیک تولد که تاحالا ندیده اید را می توانید ببینید و برای عزیزانتان سفارش دهید در این مجموعه کیک های تولد به جرات می توانم بگویم منحصر ترین، زیباترین،قشنگ ترین،خاص ترین کیک های تولد که واقعا تا به حال تو عمرتون ندیدید رو اینجا میتونید ببینید.
ادامه مطلب
یاد دعوا های مامان بزرگ خدابیامرزم و بابابزرگ افتادم. موقع دعوا، مامان بزرگم قهر میکرد و می رفت برای خودش یه چیزی درست میکرد تنهایی میخورد:) و به بابابزرگمم تعارف نمیکرد. بابابزرگمم پا میشد میرفت مغازه. شب که برمی گشت، همه چیز عوض می شد. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. مامان بزرگم کتش رو در می آورد، بابابزرگ می رفت وضو می گرفت و شامشون رو میخوردن. کلی هم قربون صدقه من می رفتند.
یادم میاد چند باری هم مامان بزرگ تهدید به طلاق گرفتن کرد:))) . خیلی ه
 برای تزیین تم تولد کودک می توانید خوراکی های مختلف مثل میوه ها، تنقلات و کیک و شیرینی را با توجه به مدل تم تولد تزیین کنید. این کار علاوه بر زیبایی جشن باعث تحریک اشتهای بچه ها می شود.
در اینجا روش تزیین میوه و تنقلات برای تم های تولد مختلف یاد داده شده است.
ادامه مطلب
تبریک تولد خاص برای دوست صمیمی از سایت ایندکس وار دریافت کنید.
اس ام اس و جملات تولدت مبارک دوست عزیزم
نامه تبریک تولد جملات زیبای تبریک تولد به دوست خواهر و ام عشقم همسر و مرد زمان تولد برای هر کسی دارای اهمیت خاصی است و این تاریخچه نه فقط برای وجود مرتبط فرد دوست برای تولدتان را صمیمانه تبریک بیان و از الله بخشنده برایتان شادی سلامتی. اقسام نامه خوش برای دوست خالص و جملات احساسی و رمانتیک برای دوست و رفیق اما شادی
تمام تجربیاتم از مرگ جلوی چشمانم رژه میرود و منِ مضطرب در اتاقم قدم رو میروم!
مامان هما مادربزرگ مادری ام هست و خب همیشه پسردوست بوده برای همین هیچ خاطره خاص و محبتی ازش در خاطر ندارم اما حالا که حالش وخیم شده دوست دارم یکی پیدا شود و در جوابِ سوالم "راسی راسی مامان هما داره میمیره؟" با اطمینان خاطر جواب منفی بده!
حس میکنم شدیدا قسی القلب هستم که اصلا حس گریه ندارم و حتی از تصور مرگش هم بغض نمیکنم!
سین صیح سراسیمه زنگ زده و منِ حواس پرت بدون هیچ
درست در ششمین روز از چهارمین ماه سال دختری با عجله وارد این دنیا شد طوری که پدرجانم میگن داشت توی ترافیک تهران به دنیا میومد.مامان جانم میگن که ساعت ۳ صبح بود که من و به این دنیا آوردن و بعد تعریف میکنن که وقتی منو دادن بغلش دوتا چشم بودم فقط :|
برای همین ساعت ۳ به دنیا اومدنم بابا و مامان جانم تولدمو همیشه شب ششم تیر میگیرن.
الان که مینویسم من و به زور دارن میفرستن دفتر بابا و خودشون در تدارک جشن تولد من هستن.
هیچی اونقدر خوشحالم نمیکنه که پدر و
کسی را نمی‌توانید پیدا کنید که از هدیه گرفتن خوشحال نشود! هدیه گرفتن در هر مناسبتی، چه تولد باشد و چه سالگرد ازدواج، همیشه باعث خوشحالی افراد خواهد شد. تاریخ تولد برای هر فرد یک مناسبت و روز خاص و ویژه است و طبیعتا دوست دارد اطرافیان و دوستان نزدیکش نیز به چنین روز مهمی، نگاهی ویژه داشته باشند. در این مقاله سعی می‌کنیم پیشنهادات جذابی را برای خرید بهترین کادو تولد برای دختر به شما ارائه دهیم.
قطعا شما هم از آن دسته افرادی هستید که تولد دوستا
از یک سال و نیم پیش دلم میخواست عکس‌های دخترمو چاپ کنم و تو آلبوم بذارم و پولش جور نمی‌شد البته جور که می‌شد ولی جاهای دیگه خرج می‌شد 
دیروز پول رو گذاشتم خونه مامان که نتونم بهش دست بزنم بعد رفتم آتلیه و کارت ویزیت گرفتم ،امروز احتمالا عکس‌ها رو انتخاب کنم و فردا عصر ببرم برا چاپ 
داره دونه دونه تیک می‌خوره و ذوقیم براش :))
 
میز تحریر رو نمیدونم سفارش بدم براش یا نه ،بهتره صبر کنم اول تخت رو بخرم بیاد بعد طبق مدل و اندازه اون میز تحریز بخر
ساعت ١١:٣٠ زنگ زد بهم و یه ربع صحبت کردیم. بهش گفتم بیدارى این موقع؟ گفت آآآره.. گفتم آخه معمولا زود میخوابیدى.. صداى ماشین میومد، گفتم پشت فرمونى؟
گفت آره، آبادان بودم و دارم میرم خونه، تولد مامان بزرگ بود.
کلى صحبت کردیم، حتى از وقتى که اومده بودن تهران بیشتر!
آخرش پرسیدم چقد دیگه میرسى خونه؟ گفت رسیدم..
زنگ زده بود که پشت فرمون خوابش نبره..
#بابا
+ سه سال پیش مثل فردایی ، در روز جشن فارغ‌التحصیلی کارشناسی، با مامان و غزاله از جلوی دانشکده کامپیوتر رد شدیم؛ و من در حالی که قدم‌هام رو تند میکردم و از  گوشه چشم پسر پیراهن آبی لاغر دوربین به دوش رو نگاه میکردم که با عده ای در حال صحبت بود، زیر لب گفتم: میشه زودتر بریم مامان؟ یک نفر هست که دلم نمی‌خواد سلام کنم. مامان مثل همه مادرها کنجکاو پرسید: چرا؟ و  من مثل همه فرزندها جواب دادم هیچی فقط حوصله ندارم...
و اون روز حتی برای یک لحظه هم فکر نم
از وقتی مادر شدم، فکر میکنم تولد هر کسی رو باید به مادرش تبریک گفت و سال‌روز مادر شدنش رو جشن گرفت.
مامان گلم ممنون که ۲۵ سال پیش، منو به دنیا آوردی، ممنون بابت همه‌ی زحمات بی منتت و ممنون بابت عشق بی حد و اندازه ات... امروز بیشتر از قبل میفهممت، بیشتر از قبل، دوستت دارم :)
 
+ امیدوارم ۲۶ سالگی به اندازه ۲۵ سالگی، شیرین و هیجان انگیز باشه :)
به نظر بسیاری از افراد دنیا پاییز زیباترین فصل سال است؛ فصلی که شاعران و هنرمندان عاشق آن هستند. اگر در انتخاب یک تم مناسب برای تولد فرزندتان و یا اعضای خانواه خود که متولد پاییز هستند، تردید دارید؛ بهتر است که این شک را کنار گذاشته و تم تولد پاییز را برای او انتخاب کنید. تمی که برای همه مناسب بوده و می‌تواند یک جشن خاطره انگیز فرآهم کند. با خرید این تم می‌توانید خانه و محل تولد خود را به زیبایی تزیین کرده و از مهمانان خود پذیرایی کنید. بیایی
تزیین شگفت‌انگیز و غافلگیر‌کننده جشن تولد کودک با بادکنک.
مطمئناً اولین چیزهایی که برای برگزاری یک جشن تولد به ذهن شما می‌رسد نوشیدنی، غذا، کیک تولد و دسرهای خوشمزه است. هیچکس منکر مهم بودن این موارد نیست. ولی اگر دکوراسیون خانه شما حال و هوای جشن را نداشته‌باشد، تمام زحمات شما برای تدارک جشن بی‌فایده خواهد بود.
اما آیا با نحوه تزیین جشن تولد آشنا هستید؟
ادامه مطلب
و توش نوشت به دخترهایی که بی ادبی به والدینشون می کنن و گاو و زر نزن و خفه و چیزایی که زشته آدم بنویسه نمیگن مبارک 
خوب اونقدر خوشحال شدم که با خودم تصمیم بگیرم دیگه بهش فوش ندم 
ولی خوب اون هنوزم حرف نمیزنه 
حتی یه بسته شکلات شیک مجلسی خریدم و بهش تعارف کردم فقط یکی برداشت و هیچی نگفت 
سلام هم که کردم جوابی نشنیدم 
شکلات رو خودم تعارف کردم و بعد بردم قایم کردم 
چون اصصصصصصلا دلم نمیخواد دختر کوچیکه برداره
و مامان فاطمه (خواهر دومیم) 
اگه تو ب

#ارسالی_از_همراهان
امروزوقتی واردکلاس شدم دیدم شاگردانم یه کیک روی میزم گذاشتند ...
اولش فکرکردم اشتباهی فکرکردند امروز تولدمه!
اما...
دخترش هم دیروزبراش تولد گرفته بود...
خوش بحالت آقامهدی...
☡ دی ماه ۹۷
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
فک کنم که دوم یا سوم راهنمایی بودمصبح ها خیلی زود با مینی بوس میرفتم مدرسه و ظهر هم ساعت ۳ این حدود ها برمیگشتیم با همون مینی بوس سفید و اون راننده ی مهربون...چند ماهی میشد که مامان مریض شده بود و وقتی میومدم خونه کسی نبود ک در رو باز کنه و بیاد استقبالم.خب اخه من عادت کرده بودم همش مامان باشه و در رو باز کنه!اون موقع ها مامان نمیتونست زیاد سرپا وایسه و راه بره و خیلی چیزای دیگهبعضی وقتا عمه ها و بعضی وقتا مامان جون و بابا غذا درست میکردنمنم اخه خ
یاسمن چند بار با فواد جروبحث کرد. جو بینشون متشنج بود و من حس خوبی نداشتم.
تولد فواد بیست دی‌ه. پیشنهاد دادم در کنار تولد نگار و کیمیا، برای فواد تولد بگیریم و یاسمن استقبال کرد. گفتم ایده‌ش رو تو مطرح کن که اوکی شه بینتون.
یاسمن گفت به کمیل و داریوش هم بگیم. بعد کلاس، نشسته بودیم دور یه میز. من و سمیه و یاسمن، کمیل و داریوش. گفتن خب پس یه تولد می‌گیریم واسه فواد و کیمیا و نگار و عطیه.
شروع کردن راجع به کیک و کادو حرف زدن. سمیه گفت: «خب به نظرم بقی
یکی از دوستام همیشه این تاریخ تولدا رو اشتباه میکنه
دیروز کلی پیام تبریک تولد فرستاد
منم دیدم اینبار راست گفته اذیتش کردم گفتم: باز تو اشتباه کردی امروز تولد ... است تولد من هشت روز دیگست
اونم برگشت گفت: اسکولم کردین؟ قبل تو به اون فرستادم اونم گفت تولد توئه که بالاخره تولد کدومتونه؟؟
من :/
اون ://
 
من که میدونستم ایشون همیشه تاریخا رو اشتباه میکنه
یه مدتی بود که دیگه تو مدرسه حالم بد نمی‌شد، گریه نمی‌کردم و غصه نمی‌خوردم. چون بچه‌ها بودن و سرم گرم بود و می‌خندیدم. چون تنها نمی‌شدم که فکرم بره جاهای دیگه و حمایتای شوخی_طور بچه‌ها سرحالم می‌کردن.
ولی امروز... بعد از این همه وقت، وقتی دیدم که باید حتما با یه نفر حرف بزنم وگرنه خفه می‌شم، هیچ کس نبود. بودنا، اما حس می‌کنم هنوز اون قدر بهشون نزدیکم که باهاشون درد دل کنم. چند بار کل کلاس رو زیر و رو کردم، اما هیچ کس نبود، هیچکس. نشستم سر جا
مامان اومده دنبالم، علی رو بردیم مطب دکتر
بچه بغل، خواستم دکمه آسانسور رو با منتها الیه پشتیِ چادرم بزنم، مث بت من اومده جلو میگه تو دست نزن! بذار من با دستکش دکمه رو میزنم!
موقع باز کردن در آسانسور باز میگه صبرکن صبرکن من باز کنم!
رفتیم بالا، دستگیره ی در رو گرفته بازکرده، میگه مگه نگفتم تو دست به جایی نمال ؟!

بعد دقائق!
نشستیم تو اتاق انتظار، علی زده به غن غن، مامان میگه علی رو بده بغل من!
میگم مامان! اون دستکشای سفیدِ پارچه ایِ شما، خودش اصلِ
دم اومدن از شرکت بیرون مدیر برنامه ریزی پروژه آقای علی میم گفت یه کاری رو انجام بدهم هیچی لب تاپُ از کیف دراورده روشن ش کرده ام دیگه برنگشتم توی اتاقم کنار میز بازرگانی خانم الی آ نشستم و کار رو انجام داده ام! رسیدم خونه دیدم بابا خان و مامان خانم و خاله بهجت نشستند مامان خانم گفت چای میخوایی؟  گفتم نه؟  میخوایی بخوابی؟  گفتم نه؟  گفت میخوایی بریم خونه دایی آقا حسن دایی مامان خانم میایی گفتم نه!
صبح که مامان بیدارم کرد ، تو چند لحظه ای که بین بیدار شدن و نشدن بودم حس کردم چقدر به مادرم بیگانه‌م، حس کردم یه غریبه‌ست، یه زن میانسال با کمی اضافه وزن، صورت سفید، موهای قهوه‌ای و تک و توک سفید. اونقدر کابوس کوتاهی بود که سریع گفتم: بیدار شدم مامان جان. با تاکید روی مامان جان‌. انگار که بخوام به اون چند لحظه‌ای که گذروندم ثابت کنم که اون مامان‌جانِ منه! همون زن میانسال با همه نقص ها، چروک های روی صورتش، گاهی اخم و بداخلاقی هاش زیبایی زندگی
فائزه(+) رو تصور کنید، توی آشپزخونه، درحالی که سعی می‌کنه صداش رو تغییر بده. من(_) نشستم این‌ور هال، و مامان روبروم نشسته.+سولویگ، زود باش، این دستور مامانته!
_یعنی الان تو مامانمی؟
+نه، فائزه مامانته!
_اگه تو نه فائزه‌ای نه مامانم، پس کی هستی؟
+من مامانتم. 
_یعنی فائزه‌ای؟
+نه‌فائزه نیستم، مامانتم. فائزه مامانت نیست. 
_(به مامان اشاره می‌کنم) پس این کسی که اینجا نشسته کیه؟
+منم!
فقط داشتم می‌خندیدم این‌قدر همه‌چی رو پیچوند به‌هم!
پ. ن. اون رو
 
همه ما مکررا انواع و اقسام تقسیم بندی‌های افراد بر اساس ماه تولدشان را دیده‌ایم. ویژگی‌های ماه تولد، سنگ‌های ماه تولد، ذکرهای ماه تولد و غیره.
مثلا بارها با انواع این جملات مواجه شده‌ایم که "ببخشید که حرفم را رک میزنم، ما فروردینی ها نمیتونیم نگیم" یا "غرور یه مرداد ماهی یعنی همه زندگیش" و غیره.
 
سوال من از دوستانی که با تاثیر ماه تولد بر روحیات و زندگی افراد موافقند این است که:
مبنای تاثیر ماه تولد بر خلقیات و زندگی افراد چیست؟ چه دلیلی
مامان اینبار همراهمون اومد همه فکر میکنن میاد کمک من ولی میاد دندوناشو پیش همکار عیال ایمپلنت کنه که ما همه سکرت نگهش داشتیم ...
خلاصه یک هفته ای که اینجا بود چندتا غذای مورد علاقه شو براش پختم و یکبار فست فود فوق العاده سر کوچه مون همون پیتزا همیشگی رو بلعیدیم ...
طفلی اینجام هی پا میشد کمک من کنه منم دعواش میکردم که بهتره یکم استراحت کنه از بس بیش فعال مامانم !
مامان خانوم باوقار و زیبایی هست با چشمان عسلی...یک هنرمند واقعی از آشپزی و کیک و مربا
سر شب خان عمو اومد دنبال مامان و همراه خانومش و بابا رفتن دکتر
پسر جاری هم اومد خونمون تا با پاشا بازی کنه
بعد از دکتر اومدن خونه ی ما
و من بعد از دوبار سلام کردن به مامان همسری جواب گرفتم و خیلی بی اعتنا به من وارد خونه شدن
چای آوردم خوردن و خان عمو خانومش و پسرش رفتن
بابا هم رفت بالا تا با شوهر عمه هماهنگ کنه فردا صبح ببرش ترمینال که برگرده خونشون
وقتی با مامان تنها شدم براش چای  بردم وکنارش نشستم
ادامه مطلب
تم تولد مشکی طلایی از ایده های جذاب و شیک برای جشن تولد می باشد که در این مطلب سعی کرده ایم تصاویری جدید و زیبا از این نوع تزئینات را در اختیار شما عزیزان قرار دهیم، برای مشاهده آنها در ادامه همراه ما شوید.
به گزارش شبکه خبری تهران نیوز، تم تولد مشکی طلایی یکی از گزینه های مناسب برای جشن تولد بزرگسالان و نیز نوجوانان می باشد که طرفداران خاص خود را دارد و می تواند دیزاین شیک و متفاوتی را ایجاد نماید، از این رو در این مطلب می توانید تصاویری گلچ
سر درد منو میکشه یه روز!
....
باورتون نمیشه روز خاک سپاری برفی بااارید بی سابقه ...تو قبرستون!همه با چترای مشکی ...تو یه زمین سفید سفید که برف همه قبرا رو قایم کرده بود جز یه گور باز ...که قرار بود مامان بزرگ رو در آغوش بگیره...انگار تنها مرده اون منطقه و شهر مامان بزرگ من بود...و رفتنش ...زمین سفیدو سیاه کرده بود...
خیلی بد بود...بد
کاش میشد اشک ریخت...
کاش میشد جیغ زد و این صدای "قزم قزم "گفتنای مامان بزرگو از ذهن پاک کرد ...
میدونین؟
اصلا باورم نمیشه که دیگ
دانلود آهنگ جدید پوریا سنوبر به نام تولد
متن آهنگ جدید تولد - پوریا سنوبر
Скачать новую песнюPoriya Senobar Tavalod
Текст песни Tavalod Poriya Senobar
یه شاخه گل کنارم با تو چه حالی دارمКак насчет цветочного бутона рядом с тобой
امشب تولد توه من هیچیزی کم ندارمСегодня у тебя день рождения, у меня ничего нет
یه شمع عاشقونه از صبح تا شب میمونه

ادامه مطلب
مامان‌بزرگم بدون عصاش اومده بود پیشمون وقت رفتنش دیدم با خودش عصا رو نیاورده گفتم می‌خوای باهات بیام مامان‌جون؟گفتش نه آخه دلم نمی‌آد بهت بگم دستمو بگیری دلم نمی‌آد بهت بگم پاشی باهام بیای.من؟توی اون لحظه فقط دلم می‌خواست جهان از اول شروع شه مامان‌بزرگم مثل قبلش باشه بتونه بدون عصاش راه بره بدون کمک من راه بره.دلم می‌خواست یکم روی احساساتم کنترل بیشتری داشته باشم که با شنیدن این حرفا جلوش نزنم زیر گریه!ولی داشتم گریه می‌کردم و جهانم
امروز صبح فهمیدم همکلاسی قدیمیم بارداره، من هنوزم تو بهتم
هی به خودم میگم واقعا؟ کی انقدر بزرگ شدیم ما؟ وااای داره مامان میشه!!! چه ترسناک!
هی با ناباوری عکس سونوگرافیش رو نگاه میکنم و میگم مامان بنظرت راسته؟
مامانمم میخنده میگه آخه چرا باید دروغ باشه؟!
گرچه یه همکلاسیم بچه ی چند ساله داره اما من هنوز تو شوکم:|
چند روز پیش هم عکس بچه ی ۴ماهه ی دوستم رو دیدم، به اون یکی دوستم میگم: چه دل و جراتی داره، مامان شده:||
چقدر این اتفاق برام ترسناک و عجیب
لوازم تولد ظروف یکبارمصرف 
عرضه کننده:
تم تولد  /  بادکنک با طرح های مختلف  / لوازم آتش بازی 
سفره های مجلسی و معمولی با بهترین کیفیت کمترین قیمت 
ظرف یکبار مصرف با سایز رنگ های مختلف کیفیت بالا 
نایلون در سایز های مختلف وکیفیت باور نکردنی 
آدرس صالح شهر روبه روی تاسیسات آب            
شماره تماس:     09167563786
                   

                                                                       
اصولا تو یادآوری تولدا خوب نیستم. یعنی می‌دونم که فلان تاریخ تولد فلانیه، اما یادم می‌ره که امروز همون تاریخه. این مشکل فقط مختص آدما نیست و کانالم، وبلاگم و غیره و غیره رو هم دربر می‌گیره. متن زیر رو با فرض بر این که امروز شیشمه بخونید:
پارسال این موقع، طبق معمول به جای درس خوندن نشسته بودم پشت کامپیوتر. آخرین روزای خونه قبلی بود. کوردیلیا زنگ زده بود و داشتیم حرف می‌زدیم. گفت داری چی کار می‌کنی؟ گفتم دارم دنبال قالب وبلاگ می‌گردم. گفت قال
چندوقتیه همه‌چیو انداختم به تعویق. هزارتا کار دارم و یک‌هزارمشم انجام نمیدم. بعد کلافه میشم و با عمق وجود میفهمم آدمیزاد به کار و تقلا زنده‌س. ولی بازم همه‌چیو میندازم به تعویق. به فردا و پس‌فرداها. مثل توپی که شوت میکنی جلو و میدونی توی راهی که داری میری ده دقیقه بعد بازم توپه‌ رو میبینی.
تولد مامان کی بود؟ از همون زمان خواسته براش نامه بنویسم. اینقدر که نوشته‌هامو دوست داره، اینقدر که نامه دوست داره، اینقدر که من برا هر جایی و راجع‌به ه
چندوقتیه همه‌چیو انداختم به تعویق. هزارتا کار دارم و یک‌هزارمشم انجام نمیدم. بعد کلافه میشم و با عمق وجود میفهمم آدمیزاد به کار و تقلا زنده‌س. ولی بازم همه‌چیو میندازم به تعویق. به فردا و پس‌فرداها. مثل توپی که شوت میکنی جلو و میدونی توی راهی که داری میری ده دقیقه بعد بازم توپه‌ رو میبینی.
تولد مامان کی بود؟ از همون زمان خواسته براش نامه بنویسم. اینقدر که نوشته‌هامو دوست داره، اینقدر که نامه دوست داره، اینقدر که من برا هر جایی و راجع‌به ه
باشگاه خبرنگاران جوان: روز گذشته فیلمی از جشن تولد «رومئو بکهام» پسر ۱۷ ساله دیوید بکهام فوتبالیست مشهور انگلیسی در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد که توجه همگان را به خود جلب کرد. کاربران فضای مجازی که با دیدن این مراسم ساده حسابی شوکه شده بودند، آن را مورد نقد قرار داده و با تولد‌های لاکچری این روز‌ها مقایسه کردند.
در این فیلم بکهام درحالی که پسر خود را در آغوش گرفته است، کیک تولد ساده او که از کنار هم قرار گرفتن چند دونات در یک ظرف بود، در مقا
دیر برگشته بودم خونه؛ خیلی زیاد.
رسیدم خونه و مامان هیچی نگفت. بابا هم. آخر شب که چای قبل از خواب رو با مامان میخوردیم گفتم مامان مهم نبود براتون دیر اومدم؟ نه تذکری نه اعتراضی. گفت آدمی که خونه ش رو دوست داره آسمون رو به زمین میدوزه کارهای واجبش رو زودتر تموم کنه برسه خونه. به زور نمیشه بهت بگم دوستت داریم خونه ت رو دوست داشته باش. بچه که نیستی. گفتم مامان من خونمون رو دوست دارم. گفت دوست داشتن یعنی وقت گذاشتن. آدمی که دیر میاد وقت نداره که کسی و
خیلی سال بود که دلم میخواست برم به مامان بزرگم ( پدری ) سر بزنم ولی نمیشد یکی از دلایلش هم شاید این بود که با فامیل پدریم در ارتباط نیستم، البته بجز پسر عمم.
دیروز بهم پیام داد که مامان بزرگ حالش بده و بیمارستان بوده، منم سریع زنگ زدم، عموم خونشون بود و خیلی خوشحال شد صدام رو شنید. با مامان بزرگم که حرف زدم خیلی خوشحال شد و کلی گله کرد که چرا نمیریم بهش سر بزنیم، صداش خیلی مریض بود، بهش گفتم مامانی صبر کن من هفته دیگه میام ببینمت.
امروز صبح پسر عم
جشن تولد 35 سالگی ام هر چند با تشریفات برگزار کردم اما به دلم نچسبید چون فقط من و همسرم در خانه حضور داشتیم . تا سال قبل که در خانه بابام بودم و در عقد بودیم وقتی زمان تولد می رسید مادرم بهم یه هدیه ناقابل می داد به قول خودش و میگفت کم ما کرم شما و روبوسی میکردم با مادرم و بهم تبریک میگفت . هدیه مادرم چی بود ؟ یک پاکت پول که معمولا مبلغ 50 یا 100 هزار تومان پول داخلش میگذاشت و میداد . هنوز پاکت ها و نامه هایی که برای تولدم نوشته رو به یادگار نگه داشتم .
امروز مامان بزرگ دست به کار شد ...
من داشتم از خستگی میترکیدم و هر لحظه دوست داشتم بزنم زیر گریه به خاطر کارایی که هیشکدوم باب میلم پیش نمیره ...و توهینایی که روز و شب بهم میشه و حقهایی که ازم گرفته میشه ‌..
گفت دخترم دخترای قدیم تو چرا دست به سیاه و سفید نمیزنی تو این خونه؟مامانت بیچاره چه گناهی کرده تو رو زایده ؟یا الله ظرفا رو بشور ...!
من بیچاره با بغض و نگاهی مث نگاه گربه شرک ...مامانو نگا کردم گفت نمیخواد مامان خودم میشورم ..ایشونم گفت بیخووو
هیچ پدر و مادری نیست که عاشق دنیای زیبا و فانتزی دختر بچه‌اش نباشد. دختر بچه‌ها دنیای زیبائی برای خود خلق می‌کنند. از میهمان‌های خیالی و با نمک در عروسک بازی های‌شان تا مراقبت از عروسک‌های زیبای کاراکتر کارتونی مورد نظرش همچون یک کودک! دنیای کارتونی دختر بچه‌ها هم همچون پسر بچه‌ها بسیار متنوع است.
این موضوع به ما در هنگام برگزاری جشن تولد آنها بسیار کمک می‌کند. اگر قصد برگزاری یک تولد به یادماندنی برای فرزند دلبند خود را دارید؛ می‌تو
سپیده همش یازده سال و دو ماهو  دوازده روزش بود که فهمید پدر ومادرش دارن از هم جدا میشن شبها به هر بهانه ایی بود خودش رو به اتاق پدر و مادرش میرسوند فهمیده بود چند وقتیه مامان و بابا در اتاق رو قفل نمیکنن...خیلی وقت ها با هم جر وبحث میکردن و دوست نداشتن توی یه اتاق باشن. مامان بهش گفته بود هنوز بابا رو دوست داره اما دیگه نمیتونه باهاش زندگی کنه و به خاطر اینکه بابا و سپیده رو دوست داره میخواد از زندگیشون بره .بابا میگفت مامان رو دوست داره و به خاط
شهریورماه 1394 من و همسرم عقد کردیم . بعد از گذشت 5 ماه در بهمن ماه 1394 موقع تولد همسرم رسیده بود . یه جش تولد برای همسرم در خانه پدرش گرفتم و شام ( چلومرغ ) دادم . مهمونای تولد همسرم ، داداش ها و آبجی های دو طرف به همراه پدر و مادرهامون بودند . کادوی من برای همسرم یه گوشی موبایل سامسونگ مدل G5 بود که 530 هزار تومان خریدم .
 
***
 
 
دانلود آهنگ جدید حمید علیپور تولد
Download New Music Hamid Alipour Tavalod
دانلود اهنگ تولد از حمید علیپور با متن شعر و ترانه از سایت پلی نیو موزیک
برای دانلود آهنگ یه ادامه مطلب مراجعه کنید …
متن آهنگ حمید علیپور تولد
آره دستات تو دستامه آره عشقت همیشه باهامه شب خونه چراغونه حظورت چه آرومه
دلم رو به تو میسپارم تویی که همه دنیامی میخوام برای تو امشب بشه یک شب رویایی
آره تولد عزیز خونس همه با هم بهش بگین مبارک ، بگید که روز زندگیت رسیده بگید که روز زندگیت مب
امروز آرام داشت وسایلشو مرتب می کرد دندان بچگی هاشو پیدا کرد و گفت میذارم زیر بالشم تا فرشته ها برام پول بذارن.گفتم آرام!!!!
همین طوری نگام کرد و متوجه شد و بعد گفت شما میذاشتین؟!! گفتم آره. دیگه همین طور نگام می کرد..اصلا باورش نمیشد.گفتم آرام مگه بچه ای؟الان که دیگه خودت می تونی واقعیت ها رو تشخیص بدی.. یعنی نمی دونستی ؟! گفت نه.بچم بهت زده شده بود، اصلا باورش نمیشد..یه لحظه از خودم بدم اومد که طوری رفتار کردم که هنوز که هنوزه اون متوجه نشده پولو
مامان امروز از ظهر رفت خونه باباجی تا فردا شب اونجاست. حتی شبم میخوابه چون داییم نمیتونه وایسه. جاش خیلی خالیه. ناخودآگاه ادم فکر میکنه به نبودنش به مردنش ... به این که شاید دیگه هیچوقت نبینمش. دلم براش تنگ شد. اگه نباشن نمیدونم چجوری قراره زندگی کنم تنها ... نه که با تنهایی مشکلی داشته باشم. ترسم از همیشگی بودنش هست این که دیگه این روزای ارومو نداشته باشم تبدیل بشم به دختری که دغدغه هاش بزرگ تر از حد معمول هست. درسته با مامان اختلاف نظر دارم ولی
 خب امشب بعد مدتدها قرنطینه و... یه دعوتی فامیلی گرفتیم  تا دور هم جمع بشیم ( تولد مامان هم هست) 
در واقع ما هر سال توی خونه جشن امام حسن داریم کلیییی دعوتی داریم  که امسال کنسلش کردیم و اون پولو جای دیگه خرج میکنیم 
خب تو این اوضاع خرید و اینا که کنسل بود ، هر گونه بیرون رفتنم شدید مشکوک پس گفتیم یجوری به بهانه ای بریم و گل براش بخیر و اخر شب با اهنگ و... سورپرایزش کنیم . موتور زرت خراب شده و اصن یه وضعی پس بابا مامور خرید گل هم شد بعد که با خاله هما
تنهای تنها نشستم گوشه ی یکی از اتاقهای خونه ی مادرم....
هیچکس نیست...
مامان بابا چن روزی میشه که عازم  سفر حج شدن...
من روزها میام اینجا یه دستی روی خونه میکشم و به گلها آب میدم و راه به راه چای درست میکنم و میگذارم جلوی هرکی اومد اینجا تا حس غربت نبودن بابا مامان رو کمتر حس کنن...
چهل روز ،خیلی زیاده ،خیلییی....
ولی به هرحال باید تحمل کرد....
ان شاء الله که سفر خوبی داشته باشن،نه فقط بابا مامان من که همه ی حاجی ها...

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اقتصادیران